๑۩۞۩๑  جــــــــــــایی برایـــــــ بودنـــــــــــــ  ๑۩۞۩๑

๑۩۞۩๑ جــــــــــــایی برایـــــــ بودنـــــــــــــ ๑۩۞۩๑

ازعاقلان حساب دلم راجداکنید حرف وحدیث کهنه خودرارهاکنید چیزی زشب نمانده به خلوت که می روید قدری دل شکسته مارادعاکنید
๑۩۞۩๑  جــــــــــــایی برایـــــــ بودنـــــــــــــ  ๑۩۞۩๑

๑۩۞۩๑ جــــــــــــایی برایـــــــ بودنـــــــــــــ ๑۩۞۩๑

ازعاقلان حساب دلم راجداکنید حرف وحدیث کهنه خودرارهاکنید چیزی زشب نمانده به خلوت که می روید قدری دل شکسته مارادعاکنید

رفیق تنهایی یام باش...!

امشب چه شبی بود برام
چه دنیای عجیبی داریم ما آدما
کوچک که هستیم آرزومون بزرگ شدنه
ولی نمیدونیم که در بزرگی آرزمون بچه بودنه
امشب دلم خیلی بچگی میخواد
کاش هرگز بزرگ نشده بودم
کاش کاش کاش...!
امشب غریب ترین آدم روی زمینم
بغض واشک وآه شده همدم لحظه های سردم
دلم گرفته خدا
سهم من یک دل شاد هم نبود ازدنیات خداجون
خداجون تقصیر تو هم نیست
تقصیر خود ما آدماست که آخر همه چی تازه می فهمیم یکی اون بالا هست
که همه وقت به درد دلامون گوش بده
خداجون به واسطه گرفتن چیزی ازمون چه بلاهایی رو ازمون دور کردی
ولی با گرفتن....!(عشقم)
چه بلایی رو ازم دور کردی???
جز یک دل خسته و بیمار
که سهم من شده دیگه چه چیزی عایدم شده که بهش پی نمیبرم خداجون
خدا جون تقصر ما آدماست ولی تو بزرگواری کن....
رفیق تنهایی یام باش...!

نظرات 11 + ارسال نظر
احمد-ا یکشنبه 1 مرداد 1391 ساعت 14:17

سلام آقا مجتبی

چه ساده و روان با
خدای خود گپ میزنی
اما چرا اینهمه دلتنگ ؟!
این روزها و شب ها
خدایت به زمین دعوت شده و
با ما انسانها زمینی شده
به آغوشش بگیر
سخت تر بفشارش
تاعشق حقیقی
معشوق ی انسانها رسید که
زمینی با ما انسانها یه چند صباحی بماند
چرا که نه ؟!


سلام
خدا نیازی به آلایش بنده ندارد مهربان
همه جور درد دل را پذیراست!!!
...............؟!
چرا که نه حتما؟!

م قربانی یکشنبه 8 مرداد 1391 ساعت 01:09

اِنـصـــآفــــ نـیـستــــــ

کــه دُنـیــآ آنـقـَـدر کـوچَـکـــ بـآشـَــد

کــه آدَم هآی تـکـرآری رآ روزی صـَـد بآر

بــِبـیـنــی

و آنـقـَـدر بـُزرگــــــ بــآشَــد

کــه نـَتـَـوآنـی آن کَـسـی رآ کـه دلـَتـــــ

مـیـخواهــَـد،

حـَـتــی یـِکــــ بــآر بـبــیـنــــی...!!

[:S001:اِنـصـــآفــــ نـیـستــــــ

کــه دُنـیــآ آنـقـَـدر کـوچَـکـــ بـآشـَــد

کــه آدَم هآی تـکـرآری رآ روزی صـَـد بآر

بــِبـیـنــی

و آنـقـَـدر بـُزرگــــــ بــآشَــد

کــه نـَتـَـوآنـی آن کَـسـی رآ کـه دلـَتـــــ

مـیـخواهــَـد،

حـَـتــی یـِکــــ بــآر بـبــیـنــــی...!!]

احمد-ا یکشنبه 8 مرداد 1391 ساعت 09:31

مجتبی جان :

. . . در نهمین شب حضور خدا بر روی زمین !
با او صحبت کن
خدا در انتظار توست
او 9 شب است که فرود آمده است و
در زمین گشت می زند
در انتظار تو
با خدا حرف بزن
او همان عشق گم شده ات است !
از خودت بگو
به او نشون بده عشق های دورغین زمین را
وایستگی و دلیستگی ها
خستگی ها و دلتنگی ها
همه و همه بازدارنده های روی زمین را
که تو را تا بندگی آنان پبش برده است !
او نزدیک توست در آغوشش گیر
از او بطلب بخشش را
کرامت را
گذشته ات را محو کند و
قلم بر کرده و نکرده ات بکشد
و
یک بار دیگر متولد شو
تو تولد های زیادی یافته ای و
مرگ های زیادی را به تجربه نشسته ای
اینک در حضور او
یکبار دیگر متولد شو
اگر لبخند خدا را دیدی
آنگاه او شاهد تولدت شد
و تو انتخاب شدی و
گذشته ات را به فراموشی بسپار
و
به عشق و مهر و مهرورزی یاعلی مدد

سلام مهربان همراهم
واینک تا بیست ویکمین شب حضور خدا بر زمین!
با او صحبت کردم
از عشق های زمینی گفتم
از دلهای پر ازدرد گفتم
از تن مریض خود گفتم
از دل صبور احمد گفتم
ازبی وفایی روزگار گفتم
از سختی درد تنهایی گفتم
از او پرسیدم یگانه معبودم تو را چطور است تنهایی وبس...!
کمی از آن شکیبایی را به بندهایت بیش عطا نما...
واز او خواستم و مدد خواستم:....!!!
باشد که روزی به فراموشی گذش........!!!!!
یا حق گرامی

وحید چهارشنبه 1 شهریور 1391 ساعت 18:51 http://dorog.blogfa.com

سلام
سایت زیبایی داری
با تبادل لینک موافق بودی منو با اسمه
.:: یه دلی ها ::.
لینککنید وبگید با چه اسمی شما رو لینک کنم

احمد-ا دوشنبه 6 شهریور 1391 ساعت 11:45

مجتبی ندیده و نشنیده
این رفیق تنهایی تو را از گرفته است !
ما را بی خبر از خود خودت نذار مجتبی

خیلی دیده به در نهادم
تاشاید خبری سخنی!!
ولی همش نا امیدی...
دلم گرفت اومدم به آشیانه قلبم گواه نداد تا نقاشی کنم..!
چون فکر میکردم دیگه اونجا غریبه شدم

احمد-ا پنج‌شنبه 9 شهریور 1391 ساعت 11:38

مجتبی جان اینک به غریبه بیا سرایمون

توانایهای غریبی در ما نهفته است که :
من و تو را
از عقاب تیز بین تر
از پلنگ و شیر قوی تر
از روبا زیرک تر
از سک شکاری به شامه ی بویای قوی تر
از . . .
پس
بیا
بیا
بیا
به راستی اگر من و تو بخواهیم میتوانیم
پـــــــــــــــــــــرواز کنیم

احمد جان
پاسخ نقاشی ات را
هم اکنون در داستان راستان
نقاشی نمودم
باشد که مرحمی باشی براین همه ناتوانی وخستگی

احمد-ا پنج‌شنبه 9 شهریور 1391 ساعت 18:49

عزیز من به سلامت آیی
برایت آورده ام که :

1 ) غم ، برج بلندی چون تو را نیافت به سراغت اومد مجنبی
زورق شکسته ، تکه به تو نمودی مجتبی
و
مهر غم برای بقای فرداهای خود تو را همسایه شد
و
رفتن حضور معشوقه است به عشق دست ما را تو گیر مجتبی



2 ) عزیزم
تو در پروازی !!!
و
همه و همه ی درد و مرض ها را
نظری خاص برای
معشوق

میسنا یکشنبه 19 شهریور 1391 ساعت 10:20 http://kolbeye-aramesh.blogsky.com/

دلتنگی

عین آتش زیر خاکستر است

گاهی فکر میکنی تمام شده

اما یک دفعه

همه ات را آتش میزند . . . . .

م قربانی دوشنبه 27 شهریور 1391 ساعت 18:41

فـرهنـگ لـغـتهــا نـیـاز بـه ویــرایــش دارند
بـرای مـعنی دلـتـنـگی احتیـاج بــه ایــنهــمـه کـلمه نــیـســت,
دلتنـگی یــعنـــی تـــو

آپم یه سر بزن

احمد-ا سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 21:50

مجتی عزیز
این شب را روز کن !!

شبها را روز نمودم احمد عزیز!!

احمد-ا یکشنبه 9 مهر 1391 ساعت 22:19

سلام آقا مجتبی
چه شد پست جدید نمی گذاری ؟
ما از پست ها و
نانوشته ها
یا
دل نوشته هایت عادت کرده بودم
نکنه در وبلاگ دیگری مشغول شده باشی و احمد دوست تنهایی هایی تو بی خبره !!

سلام احمد مهربان
چقدر خودت را‌‌غریبه کردی
خودت که خوب میدانی...
بیابانگردی امانم نداده!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد